خیال

 من چه خیالی دارم ؟

تو چه حالی داری ؟

وقتی که یقین داریم و می دانیم

تا غروب ، چیزی نمانده است

کمی آهسته باید رفت

گلهای شکایت پشت سر جا مانده اند

باید چید

نقابی روی چشمان است

باید درید

از پنجره ها دل باید کند

واقع بین باید شد

           بر گرفته از کتاب

        یک دل ، یک قلم ، صد برگ






نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی